کد مطلب:29981 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:95

سعد بن ابی وقّاص












6348. صحیح مسلم - به نقل از عامر بن سعد بن ابی وقّاص، از پدرش -:معاویة بن ابی سفیان به سعد، فرمان داد و گفت:چه چیزی مانع شده است كه ابو تراب را بد بگویی؟

سعد گفت:سه چیزی را كه پیامبر خدا به علی علیه السلام گفت، به یاد می آورم و هرگز وی را دشنام نمی گویم و برای من یكی از آن سه، محبوب تر از شتران سرخ موست:

هنگامی كه پیامبر خدا در یكی از جنگ ها علی علیه السلام را جانشین ساخت، وی به ایشان گفت:ای پیامبر خدا! آیا مرا با زنان و بچه ها وا می نهی؟ پیامبر خدا به وی فرمود:«آیا از این كه نسبت به من، همچون هارون نسبت به موسیعلیه السلام باشی - جز آن كه پس از من پیامبری نیست -، خشنود نیستی؟».

و در روز خیبر شنیدم كه [ پیامبر خدا] می فرمود:«پرچم را به كسی می دهم كه خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش نیز وی را دوست دارند». در انتظار تحقّق این سخن بودیم كه فرمود:«علی را برایم صدا كنید».

علی علیه السلام چشم درد داشت كه وی را آوردند. ایشان آب دهن به چشم او زد و پرچم را به وی داد و خداوند، او را پیروز ساخت.

و هنگامی كه این آیه:«فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَكُمْ؛[1] بگو:بیایید پسرانمان را و پسرانتان را... فرا بخوانیم» نازل شد، پیامبر خدا، علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را خواست و فرمود:«بار خدایا! اینان، خانواده من اند».[2].

6349. الأمالی - به نقل از ابن عبّاس -:هنگامی كه معاویه در منطقه ذو طُوی[3] فرود آمده بود، در نزدش بودم كه سعد بن ابی وقّاص آمد و به او سلام كرد.

معاویه گفت:ای شامیان! این، سعد بن ابی وقّاص است و او دوست علی است.

مردم، سر خود را تكان دادند و علی علیه السلام را دشنام گفتند.

سعد گریست.

معاویه گفت:چرا می گریی؟

سعد گفت:چگونه گریه نكنم كه مردی از اصحاب پیامبر خدا پیش تو دشنام گفته می شود و من نمی توانم از او دفاع كنم. علی، فضایلی دارد كه وجود یكی از آنها در من، از دنیا و آنچه در آن است، برایم دوست داشتنی تر است:

یكی، آن كه:مردی در یمن بود. علی بن ابی طالب علیه السلام نزد وی آمد. وی به علی علیه السلام گفت:از تو به پیامبر خدا شكایت خواهم كرد.

او پیش پیامبر خدا آمد و درباره علی علیه السلام پرسید. پیامبرصلی الله علیه وآله از او تمجید كرد و به مرد گفت:«تو را به خدایی كه قرآن بر من فرو فرستاد و مرا به پیامبری ویژه ساخت، آیا آنچه درباره علی بن ابی طالب می گویی، از روی خشم نیست؟».

گفت:چرا، ای پیامبر خدا!

پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود:«آیا نمی دانی كه من نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارترم ؟»

گفت:چرا.

پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود:«هر كه من مولای اویم، علی مولای اوست».

دوم، آن كه در روز خیبر، پیامبرصلی الله علیه وآله عمر بن خطّاب را به جنگ، گسیل داشت؛ ولی او و یارانش شكست خوردند و فرار كردند. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود:«فردا پرچم را به دست انسانی می دهم كه خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش نیز او را دوست دارند».

مسلمانان نشستند و علی علیه السلام چشم درد داشت. [ پیامبرصلی الله علیه وآله خطاب به علی علیه السلام ]فرمود:«پرچم را بگیر».

علی علیه السلام گفت:ای پیامبر خدا! چشمم را می بینی كه چگونه است.

پیامبر خدا به چشم وی آب دهن زد. آن گاه، وی برخاست و پرچم را گرفت و پیش رفت و خداوند، او را پیروز ساخت.

سوم، آن كه در یكی از جنگ ها، پیامبرصلی الله علیه وآله وی را جانشین ساخت و علی علیه السلام گفت:ای پیامبر خدا! آیا مرا با زنان و بچه ها وا می نهی؟

پیامبر خدا فرمود:«آیا از این كه نسبت به من، همچون هارونْ نسبت به موسیعلیه السلام باشی - جز آن كه پس از من پیامبری نیست -، خشنود نمی شوی؟».

چهارم، آن كه پیامبرصلی الله علیه وآله همه درها را به مسجد بست، جز در خانه علی علیه السلام.

پنجم، آن كه وقتی این آیه نازل شد:«إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا؛[4] خدا فقط می خواهد آلودگی را از شما خاندان [ پیامبرصلی الله علیه وآله ]بزداید و شما را پاك و پاكیزه گرداند»، پیامبرصلی الله علیه وآله، علی و حسن و حسین و فاطمه علیهم السلام را فرا خواند و گفت:«خداوندا! اینان، خانواده من اند. پلیدی را از آنان دور ساز و آنان را پاك و پاكیزه گردان».[5].

6350. المصنّف - به نقل از ابو بكر بن خالد بن عرفطه -:در مدینه پیش سعد بن مالك ( سعد بن ابی وقّاص) رفتم. گفت:به من گفته اند كه شما به علی علیه السلام دشنام می گویید؟

گفتم:گاهی چنین كرده ایم.

سعد گفت:شاید تو هم دشنام گفته ای؟

گفتم:به خدا پناه می برم!

سعد گفت:به او دشنام مگو كه پس از این كه از پیامبر خدا درباره او چیزهایی شنیدم، اگر بر روی گردنم اَرّه ای بگذارند تا علی علیه السلام را دشنام بگویم، وی را هرگز دشنام نخواهم گفت.[6].

6351. مروج الذهب - به نقل از ابن ابی نجیح -:هنگامی كه معاویه به حج رفته بود، سعد در طواف خانه خدا همراه او بود. وقتی معاویه از طوافْ فارغ شد، به دار النَّدوَه رفت و سعد را در كنارش بر تخت خود نشاند.

معاویه به علی علیه السلام پرداخت و شروع به دشنام گفتن به وی كرد.

سعد برخاست و گفت:مرا در كنار خودت روی تختت نشاندی و آن گاه، شروع به دشنام گفتن به علی علیه السلام كردی. سوگند به خدا، اگر یكی از ویژگی هایی كه در علی علیه السلام است، در من بود، برایم دوست داشتنی تر بود از هر چیزی كه خورشید بر آن می تابد.[7].

6352. تاریخ دمشق - به نقل از عایشه (دختر سعد) -:مروان بن حكم به عیادت سعد بن ابی وقّاص رفت و ابو هریره - كه در آن روزها، قاضی مروان بن حكم بود - در نزدش بود.

سعد گفت:ردّش كنید.

ابو هریره گفت:منزّه است خدای! پیر قریش و فرمانروای شهر آمده تا تو را ببیند. حقّ آمدنش نزد تو این است كه او را رد كنی؟!

سعد گفت:اجازه بدهید وارد شود.

وقتی مروانْ وارد شد و چشم سعد به وی افتاد، سعد، سرش را به طرف تخت دخترش عایشه چرخاند. آن گاه به خود لرزید و فریاد كشید:وای بر تو، ای مروان! به پیروی كردن شامیان از خودت در دشنام گویی به علی بن ابی طالب، پایان ده.

مروان، خشمگین شد و برخاست و غضب آلود، خارج شد.[8].

6353. جواهر المطالب:وقتی حسن علیه السلام در گذشت، معاویه قصد حج كرد. پس وارد مدینه شد و خواست علی بن ابی طالب علیه السلام را بر منبر پیامبر خدا لعن كند.

به وی گفتند:سعد بن ابی وقّاص، این جاست و فكر نمی كنیم به این كار، راضی باشد. كسی را پیش او بفرست و نظرش را جلب كن.

معاویه، كسی را نزد او فرستاد و او موضوع را برای وی مطرح كرد.

سعد گفت:سوگند به خدا، اگر چنین كنی، از این مسجد، بیرون خواهم رفت و بر نخواهم گشت.

معاویه از این كار، خودداری كرد تا وقتی كه سعد مُرد. وقتی سعد مُرد، معاویه علی علیه السلام را بر منبر [ پیامبر خدا] لعن كرد و گزارش آن را به دیگر كارگزارانش نوشت و به آنان دستور داد كه علی علیه السلام بر منبرهایشان لعن كنند.

یاران پیامبر خدا، با این كار، مخالفت كردند و آن را [ گناهی] بزرگ شمردند و در این باره سخن گفتند و اصرار ورزیدند؛ امّا هیچ فایده ای نداشت.

نیز امّ سلمه (همسر پیامبرصلی الله علیه وآله) به معاویه نوشت:شما خدا و پیامبرش را بر منبرهایتان لعن می كنید؛ چرا كه علی بن ابی طالب علیه السلام و دوستدارانش را لعن می كنید. من گواهی می دهم كه پیامبر خدا او را دوست می داشت و خداوند نیز او را دوست می داشت؛ امّا معاویه به سخن وی توجّهی نكرد.[9].









    1. آل عمران، آیه 61.
    2. صحیح مسلم:32/1871/4، سنن الترمذی:3724/638/5.
    3. ذو طُوی (ذی طُوی)، جایی است در یك فرسنگی مكّه، در داخل محدوده حَرَم، كه خانه های شهر مكّه از آن جا پیداست. (مجمع البحرین:1127/2، معجم البلدان:45/4)
    4. احزاب، آیه 33.
    5. الأمالی، طوسی:1243/598، بحار الأنوار:507/218/33.
    6. المصنّف، ابن ابی شیبه:59/504/7، خصائص أمیر المؤمنین:92/170.
    7. مروج الذهب:23/3، و نیز ر. ك:خصائص أمیر المؤمنین:126/233.
    8. تاریخ دمشق:24857.
    9. جواهر المطالب:227/2، العقد الفرید:355/3.